آن سال بهار هنوز به ما نرسیده بود. اسفند ماه بود و همچنان کاپشن‌های بزرگ و پفکی به تن می‌کردیم. دایره وار کف زمین نشسته بودیم و صدای باز کردن زرورق دور کیک‌های براونی سکوت ناشی از سرما را می‌شکست.

"شادی شکستن قلک پول

وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد ... "

با خودم فکر کردم که به زودی در جاده خواهیم بود و باد راهش را لابلای موهایم پیدا خواهد کرد. به زودی سرم را روی بالش‌های نرم و خوشبوی خانه‌ی مامان‌بزرگ می‌گذارم.

"عشق یک ستاره ساختن با دولک

ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه ... "

یک نفر پرسید: ستاره ساختن با دولک یعنی چی؟

کسی نمی‌دانست. یک نفر دیگر دست‌های یخ زده‌اش را از جیب کاپشن بیرون آورد و در موبایلش سرچ کرد "چگونه می‌توان با دولک ستاره ساخت؟" یکی با تردید زمزمه کرد "اصلا دولک چی هست؟"

آن روز از راه یک صفحه در گوگل فهمیدیم که این قسمت از شعر به بازی الک و دولک اشاره دارد. الک چوب بزرگ است و دولک چوب کوچک و دولک موقع چرخش، نمایی شبیه به ستاره ایجاد می‌کند.

شب که در راه خانه مامان‌بزرگ بودیم سرم را از صندلی عقب کنار گوش بابا بردم و گفتم:

-میشه وقتی رسیدیم اونجا بهم یاد بدی الک دولک بازی کنم؟