۴ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

همچنان ایستاده مردن

روز جمعه، هشتم آذر سال نود و هشت این پست رو نوشتم : این پست

حالا نزدیک هشت ماه ازش میگذره. حالا آرزو میکنم برگردیم به همون روزا. که البته اگه قرار به آرزو کردن باشه، خیلی آرزوها دارم که بعید می دونم توی گنجینه آرزوهای تمام دنیا هم جا بگیره. در لحظه، از شرایط موجود راضی نیستم اما قلبا می دونم که هشت ماه دیگه به امروزم غبطه میخورم و این احساس خوبی نیست و اعتراف کنید که هممون ته ته ته ته دلمون، گاه گداری، این تلخی رو حس میکنیم ...

متاسفم که وقت ندارم بخونمتون. شمار ستاره ی پست های نخوانده، سر به فلک گذاشته و دلم پر میکشه که بیام حرفاتونو بخونم ولی دل و دماغ ندارم. میون این همه هشتگ هایی که برای اون سه نفر میگرده، هزارها غم و غصه می بینم و نمیدونم چه کاری از دستم ساخته ست. فقط میتونم خودمو توی اتاقم قرنطینه کنم، برای آینده ای که ازش خبر ندارم درس بخونم و با خودم بگم هنوز وا ندادی. بگو که مُردی و ایستادی.

خیلی مراقب خودتون باشین رفقا. دنیا به شما احتیاج داره، قوی بمونید. با سختیا مچ بندازین و از هیچ چیز نترسید.

سرتون سلامت.

  • مانا .
  • سه شنبه ۲۴ تیر ۹۹

بیتا گریه نکن

دی ماه بود یا بهمن. هوا سوز سردی داشت و رفته رفته تاریک می شد. پوست دستهایم از شدت سرما به سرخی می زد و برای رسیدن به خانه تقریبا می دویدم. آنجا که می گویند هوا بس ناجوانمردانه سرد است، منظور همین است. که حتی اگر از سر فرار هم بدوی، سرما داخل بینی ات جولان می دهد و گرمای نفست را می سوزاند.

آن دست خیابانی که به خانه مان ختم می شود، یک مکانیکی است. آن روز، یک ماشین سفید تر و تمیز و آراسته به گل و روبان، جلوی در کوچک مکانیکی پارک کرده بود. ماشین عروس بود. خود عروس خانم با پیراهن سفید و دامن کلوش، کنار در ماشین ایستاده بود و رد اشک خشک شده بر روی گونه های برجسته اش حتی از آن فاصله هم مشخص بود. مرتب رو به بالا نگاه میکرد، مبادا اشک ها آرایشش را خراب کنند. 

داماد آن سمت ماشین ایستاده بود و با شاگرد مکانیک صحبت می کرد که "آقا تو رو خدا سریع تر، ما باید ده دقیقه دیگه تالار باشیم، تالار هم توی کرجه". این ها را می گفت و چانه ی عروسش می لرزید.

بی خیال سرما شدم و کنارکی ایستادم به تماشایشان، انصافا عروس دختر بانمک و دلنشینی بود. دلم به حالش می سوخت. مامان می گفت در بچگی برای خودم یک فهرست بلند بالا از تمام حوادث ناگواری که به خیالم ممکن بود در روز عروسی ام رخ بدهند برای خودم تهیه کرده بودم:" کثیف شدن لباس، فرار کردن داماد، پریدن ناخن مصنوعی داخل حلق داماد در مراسم شیرین کردن کام با عسل، سوختن گردنم با اتوی مو در آرایشگاه، آبله مرغان، مرگ پیش بینی نشده ی یک خویشاوند، ..."

هرچند که خودم هیچ خاطره ای از این فهرست نداشتم، اما می دانستم که هرگز به خرابیِ ماشین فکر نکرده بودم. و باید قبول کنیم: واقعا پدیده ی ناخوشایندی است!

آقا داماد دستش را دور شانه های همسرش حلقه کرده بود و با او صحبت می کرد. دلداری اش می داد. شنیدم که می گفت:" گریه نکن بیتا، اینا همش خاطره می شه".

×××

هفته ی پیش که در صف صندوق فروشگاه بودم، دو دختر جوان پشت سرم ایستاده بودند. یکی شان به دیگری می گفت:" بیتا رو یادته؟ بیچاره شوهرش کرونا گرفته. البته حالش خوبه، ولی خودش خیلی ناراحت و نگرانه..." "آخی، شوهرش خیلی آدم خوبیه، ایشالا که بهتر بشه بنده ی خدا."

بیتا، نکند تو همان بیتایی؟ تویی که روز عروسی ماشینت خراب شد و اشک می ریختی؟ اگر همان بیتایی، من می دانم که گوشه ی خانه نشستی و برای سلامت جان شوهرت دعا می کنی و اشک می ریزی. ولی اگر هم کنارت نیست که شانه ات را نوازش کند و دلداری ات بدهد، من بهت می گویم که "گریه نکن بیتا، اینا همش خاطره می شه.". گاهی خاطره اش بد است و گاهی خوب. اما تو گریه نکن، اینها همه می گذرند و می گذرند و قصه می شوند. گریه نکن.

  • مانا .
  • پنجشنبه ۱۲ تیر ۹۹

ای پرنده پر بگیر

برای باور بودن جایی باید باشه، باید

برای لمس تن عشق کسی باید باشه، باید

که سرِ خستگیاتو به روی سینه بگیره

برای دلواپسی هات،

واسه سادگیت،

بمیره ... //

 

+ایرج جنتی عطایی تاکید میکنه که یه جایی وجود داره که میتونی خستگیاتو توش از تن به در کنی و کسی رو داشته باشی که کوچکترین خصوصیاتت رو -هرچند دوست نداشتنی- به قدری دوست داشته باشه که حاضر باشه برای تو بمیره ...

  • مانا .
  • جمعه ۶ تیر ۹۹

می چینی قوری

یکی از زیباترین ترانه های زبان گیلکی، ترانه ی مشهور "آها بوگو" هست که شک قریب به یقین دارم که همگی‌ دست کم یک بار این اثر را شنیده‌اید (احتمالا با صدای ناصر وحدتی عزیز). 

این بخش از شعر به شدت دوست داشتنی و عاشقانه‌ست و برگرداندن آن به فارسی کار نسبتا سختی‌ست اما شما بخوانید: 

 

می چینی کاسه 

قربان بشم لاکوی تی چرب راسی

می چینی قوری 

/

کاسه چینیِ من (از نظر لطافت دلبر) 

ترجمه۱: قربون فرق کجت بشم که موهات رو از چپ و راست ریختی دور صورتت

ترجمه۲: قربون راه رفتنت برم که[بخاطر سنگینی کوزه روی دوشت] به چپ و راست تلوتلو میخوری

قوری چینیِ من ... 

  • مانا .
  • دوشنبه ۲ تیر ۹۹
من مانام. دوست داشتم بهتون بگم دقیقا چندسالمه اما خودمم نمی دونم. دانشجوی پزشکی هستم و دنبال ایجاد یه تغییر خیلی بزرگ. دلم میخواد جایی برای خودم بودن داشته باشم و اینجا، همونجاست :)
می نویسم برای زنده بودن، زندگی کردن.