+ متاسفانه این روزها که درگیر کرونا و خانه نشینی و قرنطینه ایم، قصه ی خاصی ندارم که برایتان تعریف کنم به جز قصه های خودم و یارا و فیلم و کتابهای دور و برم. حتی حوصله درس خواندن هم ندارم. کتابهای درسی ام را بسته و در طبقه یکی مانده به آخر کتابخانه تلنبار کرده ام تا چشمم بهشان نیفتد. تا یادم برود که علوم پایه با سرعت نور نزدیک می شود.
دیشب در گروه واتس اپ معلم یارا پیام گذاشته بود که "به بچه ها بگویید فلان شعر را که برایتان پست کرده ام، برای روز پدر حفظ کنند و وویسش را برایم بفرستید".
مامان خسته بود و امروز من و یارا دوتایی رفتیم سراغ شعر خواندن. هرچه وادارش کردم شعر را حفظ کند به هیچ جایی نرسیدم. اصرار داشت که شعری را که بقیه بخوانند برای بابا نمیخواند و دوست دارد شعر خودش را بسراید.
فی البداهه یک شعری از خودش درآورد و من هم برای معلمش فرستادم و خانوم معلم هم بسیار خوشش آمد. گفت در خانه برای مادر و پدرش وویس یارا را پلی کرده و همه قربان صدقه این شاعر کوچک رفته اند.
حالا من و مامان در آشپزخانه، حین تماشای تلویزیون، پیگیری اخبار کرونایی و غیره، ناخودآگاه شعر یارا را میخوانیم و بعد لبخندی که روی لبمان می نشیند خودبخود تبدیل به خنده می شود.
یارا هم با رضایت تماشایمان میکند و ابرو بالا می دهد.
++ مامان امشب مرا کناری کشید و گفت "میخوام یه رازی رو بهت بگم". مثل همه وقتهایی که از این پچ پچه های مادر-دختری ذوق میکنم، هیجان زده جواب دادم که "خب بگو بگو".
"امروز رفتم سردخونه بیمارستان امام حسین تا از جسد یه پیرمرد که هاری گرفته بوده بیوپسی بگیرم."
خدا می داند در تمام چند ثانیه ای که این جمله را ادا میکرد، چندبار وحشت کردم و باز آرام گرفتم و باز وحشت کردم و ...
گفت وقتی با نمونه ها به درمانگاه برگشته، همه همکارانش برایش کف زدند و تشویقش کردند و گفتند که هیچ کدام جرئت نداشتند بیوپسی بگیرند. میگفت "دوست داشتم وقتی زنده بود میرفتم و می دیدمش، ولی امان از کرونا که این روزها همه وقتمان را گرفته و اجازه نفس کشیدن نمیدهد".
راست میگوید، من هم بودم برای دیدن یک کیس زنده ی هاری که از نور و آب فراری ست و هذیان میگوید سر و دست میشکستم. مگر در کل دوره حرفه ای چندبار پیش می آید که آدم با هاری سر و کار داشته باشد؟!
+++ محیا، رفیق دبیرستانم، یک مجموعه از "عکسهای یهویی"ِ سال کنکور درست کرده و هرروز یکی دوتا برایمان میفرستد و در گروه های دبیرستان همه از خنده ریسه می رویم. اسم فامیل آنلاین بازی میکنیم و خوشحالیم که دوباره فرصت حرف زدن بی دغدغه پیدا کرده ایم.
ما اینجوری قرنطینه را دوام می آوریم. ناگفته نماند که جایش خالی ست و دیدن عکس و فیلمهایش هم جای خالی اش را پر نمیکند.
مراقب خودتان، خانواده تان و سلامتی تان باشید. بالاخره یک روزی دوباره همه چیز را با یک فوت ساده ضدعفونی میکنیم و می گذریم و می گذریم و می گذریم ...
شب شما به خیر.