۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

شما ما رو می بینید؟

عصرها یارا را از خانه ی خاله به زور به خانه ی خودمان می آورم و دوتایی می نشینیم پشت سیستم تا کلاس شروع شود. خانوم با انگشت هایش شروع به شمارش می کند و بعد سرعت شمارش را بالا می برد و یارا حواسش پرت می شود و کلی می خندد، خانوم هم می خندد، سیزده نفر پسربچه ی دیگر هم در خانه شان می خندند. یکی از بچه ها (ایلیا) دندان هایش تازه افتاده اند و موقع حرف زدن به طرز بانمکی سوت می زند. با کنجکاوی می پرسد:

-خانوم شما می تونین ما رو ببینید؟ چجوری هروقت اشتباه می شمریم می فهمین؟

خانوم که فقط صدای بچه ها را می شنود، می گوید:

-نه من شما رو نمی بینم، ولی حستون می کنم. توی قلب منین. حس کردن خیلی مهم تر از دیدنه.

 

+علوم پایه دادم و فعلا آزادم :) تک تک ستاره هاتونو می خونم، دلتنگی برای وبلاگ و نوشتن، در صدر طاقت فرساترین دلتنگی هاست.

  • مانا .
  • چهارشنبه ۲۶ شهریور ۹۹

صاف کردن چند خرده‌حساب قدیمی

یک سری لذت‌ها و شادی‌ها را به خودم بدهکارم و یکی از آن‌ها پرداختن به کارهایی‌ست که عمیقا و از ته دل دوستشان داشته باشم.‌ نمیدانم سرم برای دردسر اضافی درد میکند؟ اما فکر میکنم بعضی دردسرها لذت‌بخش هستند و حالا با وجود تمام کارهایی که سرم ریخته و علوم‌پایه ۲۰ شهریور، کار تازه ای برای خودم شروع کرده‌ام. درست است که آدم‌ها وقتی سرشان شلوغ تر باشد بازده بهتری دارند و من هم جزو همان آدم‌ها هستم. 

 

قدم رنجه کنید و در اینستگرام به ما سر بزنید :) 

 

@avantika.collection

  • مانا .
  • چهارشنبه ۵ شهریور ۹۹
من مانام. دوست داشتم بهتون بگم دقیقا چندسالمه اما خودمم نمی دونم. دانشجوی پزشکی هستم و دنبال ایجاد یه تغییر خیلی بزرگ. دلم میخواد جایی برای خودم بودن داشته باشم و اینجا، همونجاست :)
می نویسم برای زنده بودن، زندگی کردن.