مو از هرجا برُم سر وا بگردانُم

تو چیشای خودت سنبل می کارُم

.

یه خواننده با صدای گرم و تمیزش با لهجه ای که نمی دونم متعلق به کجا بود، توی گوش چپم می خوند. سردم بود و گوشه ی سلف منتظر مریم نشسته بودم. توی یه گوشم هندزفری بود و اون یکی گوشم به شنیدن غوغای جهان مشغول.

غیر از من و مریم که داشت گوشیشو به شارژ می زد، فقط دوتا دختر دیگه توی سلف بودن. یکیشون داشت با انزجار به خرده نون های باقی روی میز نگاه می کرد. اون یکی با بی حوصلگی بسته کاپوچینو رو توی لیوان مقواییش خالی می کرد. بسته ی خالی رو کنار انداخت و با درموندگی تمام گفت:"من واقعا نمی دونم باید چیکار کنم. باید چیکار کنم سارا؟".

نگاه منزجرِ سارا حالا سمت گریه ای بود که راهشو به سلف پیدا کرده بود و داشت خرامان خرامان از زیر میز رد می شد. زیرلب با حواس پرتی گفت:"چی؟"

دختر کاپوچینویی دستشو دور سرش حایل کرد و با صدایی که به زور از ته گلوش درمیامد گفت:"من اصلا حالم خوب نیست".

وقتی گربه از پشت پای سارا رد شد، سارا وحشت زده جیغی خفه و کوتاه کشید. دوستش سرسوزنی هم جا به جا نشد. سارا فورا سرشو چرخوند تا ببینه کسی شاهد این صحنه بوده یا نه. قبل از این که نگاهش به من برسه، صورتم رو برگروندم و وانمود کردم چیزی ندیدم.

سارا کیفشو برداشت و تندتند گفت:"ببین من کلاسم الان شروع میشه. استادشم گیره. بعد کلاس بهت زنگ میزنم حرف بزنیم حالا. سیگار نکشیا!".

دوست سارا دستاشو از روی پیشونی برداشت، حالا با چشمهای مات به لیوانش خیره شده بود. سارا که داشت کمربند پالتوشو محکم می کرد، خم شد و با احتیاط پرسید:"این کاپوچینوتو نمی خوری؟ میشه من بردارم؟ نمی دونم چرا اینقد خوابم میاد ... سرکلاس خوابم نبره!".

"برش دار."

بعد گربه رو با دقت دور زد و از سلف بیرون رفت. نمیدونم سارا به اون دختر غمزده و دل نگرون زنگ زد یا نه. ولی خوب می دونم توی زندگیم دوست های زیادی شبیه سارا داشتم. که خیلی وقتا با درموندگی ازشون سوال کرذم "من باید چیکار کنم؟" و بیشتر از اون که مخاطبم ساراها باشن، داشتم با خودِ خودم حرف می زدم. و دمِ ساراهای منم گرم. وظیفه شون رو به نحو احسن انجام دادن و خم به ابرو نیاوردن. مگر برای وقتی که دلشون کاپوچینو می خواست.

در ضمن، یه حسی بهم می گه دوست سارا قطعا اون روز سیگار کشید. آخه ما علی رغم استمدادی که از ساراها داریم تا بهمون بگن چیکار باید بکنیم تا حالمون خوب شه، معمولا به حرفشون گوش نمیدیم.

مریم هم نهایتا گوشیشو به شارژ زد و نشست کنارم.

"خب چه خبر؟"