سالی که ما متولد شدیم مصادف بود ریاست جمهوری آقای خاتمی. و من خودم تازه همین چندسال قبل متوجه شدم، چون اصلا خیالی هم نبود که بخوام بدونم زمان تولدم چه کسی رئیس جمهور بوده. بعد شد 84. پدیده ی محمود احمدی نژاد. و سال 88 ما ده سالمون بود. بی خیال، سرخوش. یادمه جمعه ی انتخابات اثاث کشی داشتیم. آتوسا برام دستبند سبز آورده بود، دایی اش توی ستاد بود و برامون نوار سبز گیر آورده بود که دور مچ مون ببندیم. ده ساله های سبز! خنده دار بود، خب بچه ده ساله هم که نمی فهمه مسلمه خنده داره. عصرش مامان و بابام رفتن رای بدن، من مریض شده بودم. تختم هنوز ملافه و بالش نداشت. روی تشک خشک و خالی دراز کشیده بودم و زل زده بودم به دیوارای تازه رنگ شده ی خونه، منتظر برگشتن شون. حوصلم سررفت، نشستم به نقاشی کشیدن. فرداش سبز نبود. گذشت، شد چهارده سالم. یعنی سیزدهِ رو به اتمام. نمی دونم چرا هیچ خاطره ای از انتخابات 92 توی این ذهن وامونده ام نیست؟! فقط یادمه مادر پدرم نرفتن رای بدن. تابستون اون سال همه می گفتن «روحانی مچکریم». عکس مسی هم این ور اون ور(غالبا فیسبوک. بیشتر وقتم توی فیسبوک سپری می شد با تاسف خوردن برای آدمایی که 555 رو کامنت می ذاشتن تا عکس مازراتی شفاف شه) دراومده بود با یه کاغذ «روحانی مچکریم» توی دستش ... !!

حالا من هیفده ساله ام. هیفدهِ رو به اتمام. و کم دارم تا هیجده سالگی و نمی تونم رای بدم و اینکه با شناسنامه عکسدار برین فقط یه شایعه ست. نشستم روی تخت، مهمون داریم. صبح یارا مریض شده بود. الان بهتره. بابای یکی از بچه ها از ستاد روحانی برامون نوار بنفش آورده بود. مال خودمو دادم به یکی دیگه، نمی دونم کجاست. دارم از خدا می خوام به خاطر یک سالی که کم دارم تا رای دادن، آینده ام تباه نشه. دارم دعا می کنم صبح که از خواب بیدار می شم مثل هشت سال پیش نشه. دارم فکر می کنم انتخابات بعدی بیست و یک ساله ام و معلوم نیست واقعا بیست و یک سالم باشه، یا خیلی بیشتر باشه ... رای اولی های غیر هیجده ساله به نظرم جذاب نبودن. حالا خودم یک رای اولی غیر هیجده ساله خواهم بود. فکر می کنم به بیست و یک سالگی. به چهارسالِ شیرینی که الان، همین لحظه، همین عصرجمعه، داره رقم می خوره. حتی قبل از امتحان معرفی فیزیکم هم اینقدر اضطراب نداشتم.


+مادر پدرم امسال رای دادن. با اینکه مامان چند مرتبه تکرار کرد فقط به خاطر من این کارو می کنه.

+ساحل می گه یه درخته. یه درختی که به شاخه هاش بادکنک وصله و توی بادکنک ها آب دریا ریختن. به شاخه های ضخیم تر و جوندارترش هم کتاب آویزونه. منم یه نهالم، کنارش. منتظر اینکه یه کتاب بیفته جلوی پام.